دولت غَزنَوی یا غزنویان (۹۷۵–۱۱۸۷ م) (۳۴۴ ه.ق. - ۵۸۳ ه. ق) یک حکومت ایرانی ترک تبار و مسلمان در بخشی از شرق خاورمیانه و جنوب آسیای میانه بود.اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تأیید خلافت عباسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام دادهاست.
از آنجا که غزنویان نخستین پایههای شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان سلطان محمود غزنوی بود. پدران او از خانات ترک بودند که در خراسان میزیستندنامآورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی بستر حوزه فرمانروایاش به بخشهایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسیسرا از اهمیت بالایی برخوردار است.
بنیانگذاری:
- غزنویان (۱۱۸۶ → ۹۷۷)

در اواخر حکومت سامانیان یکی از سرداران ترک به نام آلپتکین کوشید با همدستی عدهای دیگر، یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصر بن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست. پس از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنین در افغانستان شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.
دولت سامانی که حکومتی ضعیف بود و از سمت فرارود (ماوراءالنهر) نیز با حکومت مسلمان و ترکنژاد ایلکخانیان درگیر جنگ بود به ناچار البتکین حاکم غزنین پذیرفت. البتکین تا پایان عمر خود در شهر غزنین اقامت گزید اما دولتی که وی بنیاد نهاد پس از آن به علت انتساب به شهر غزنین به حکومت غزنویان مشهور گشت.
یکی از نامدارترین جانشینان البتکین داماد وی سبکتکین بود. سبکتکین با نشان دادن شایستگی خود به بزرگان ترک توانسته بود پشتیبانی و اعتماد آنها را به خود جلب کند. همگام با این دگرگونیها در غزنین، دولت سامانی به ضعیفترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات پرشماری بود. سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا اندازهای به نفع سامانیان آرام کند. سامانیان نیز به پاسداشت این خدمت وی، نه تنها وی را در مسند حکومت غزنین استوار کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند و سلطان محمود نیز با سود جستن از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیفزاید. محمود پس از درگذشت پدر به حکومت غزنین دست یافت.
اهمیت هندوستان برای غزنویان:
در همین اوضاع و احوال ایلکخانیان به فرارود تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و سرزمینهای جنوب آمودریا به عمر این دودمان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد. خلیفه عباسی نیز وی را مورد تأیید قرار داد. دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولتهای پیرامون و افزون کردن متصرفاتش گذشت. وی در بیشتر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که ویژه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود، درگیریها و ضعف داخلی دولتهای پیرامون نیز افزون بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد. مثلاً سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت. بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق باوجود ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.
یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشیهای مداوم به هندوستان بود. علل این اقدام آنها اولاً این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکدهها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه میآوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود. علت بعدی این بود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود میکرد و مخصوصاً از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمان غزنه به بار میآورد. همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان میشد که اگر این سپاه بیکار میماندند باعث ایجاد مشکل و بحران در دستگاه غزنویان میگشت.
این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.
فتح سومنات:
یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات∗ بود که بزرگترین و مهمترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ میشد. هندوان دسته دسته به زیارت این بت میرفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند. این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانهٔ همین پرستش میدانستند. جواهرات فراوانی نذر این بت میشد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.
تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند، برهمنان هندو برای توجیه بیقدرتی بتهایی که به دست سپاه غزنویان نابود میشد میگفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند. هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری ترکان غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت ٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.
پس از محمود تا پایان دودمان:
بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد از کشمکشهایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس میکرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند، در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد. در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.
از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی، او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمدهاست؛ و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود. این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛ زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که میدانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست، خراب نمود.
مسعود غزنوی نیز مانند نیاکان خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروتهای افسانهای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینهها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد؛ و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت؛ و در نهایت در قرن ششم هجری غوریان آخرین بقایای غزنویان را نیز از بین بردند.
نام و لقب پادشاهان غزنوی با توالی و مدت حکومتشان:
پادشاهان غزنوی | ||||||||||||
لقب | نام پادشاه | آغاز پادشاهی | پایان پادشاهی | |||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
البتکین | پسر الپتکین | ۳۵۱ | ||||||||||
ابواسحاق | ابراهیم بن الپتکین | ۳۵۲ | ||||||||||
بلکاتکین (غلام الپتکین) | ۳۵۵ | |||||||||||
پیری (غلام الپتکین) | ۳۶۲ | |||||||||||
ناصرالدوله | سبکتکین (غلام الپتکین) | ۳۶۷ | ||||||||||
اسماعیلبن سبکتکین | ۳۸۷ | |||||||||||
یمینالدوله ابوالقاسم | سلطان محمود پسر سبکتگین | ۳۸۹ | ||||||||||
جلالالدوله | محمد پسر محمود مکحول پسر سبکتگین | صفر ۴۲۱ | ||||||||||
سلطان مسعود (اول) پسر سلطان محمود پسر سبکتگین | شوال ۴۲۱ | |||||||||||
محمد (برای بار دوم حکومت کرد و به سال ۴۳۳ ه. ق. کشته شد). | ||||||||||||
شهابالدوله ابوسعد | مودود پسر مسعود پسر محمود | ۴۳۳ (درگذشتهٔ به سال ۴۴۰ ه. ق). | ||||||||||
مسعود (دوم) ابنمودود | ۴۴۰ (طفلی که چند هفته حکومت کرد) | |||||||||||
بهاء الدوله ابوالحسن | علی بن مسعود (اوّل) | رجب ۴۴۰ | ||||||||||
عزالدوله | عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین. | ۴۴۱ | ||||||||||
طغرل غاصب | (غلام محمود بود ۴۰ روز حکومت کرد و به سال ۴۴۴ درگذشت). | |||||||||||
جمالالدوله | فرخزاد پسر مسعود پسر محمود. | ۴۴۴ | ||||||||||
ظهیرالدوله | ابراهیم پسر مسعود پسر محمود، ملک مؤید جلالالدین | ۴۵۱ | ||||||||||
علاءالدوله ابوسعد | مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود. | ۴۹۲ | ||||||||||
کمالالدوله | شیرزادبن مسعود | ۵۰۸ | ||||||||||
سلطانالدوله | ارسلانشاه پسر مسعود پسر ابراهیم | ۵۰۹ | ||||||||||
یمینالدوله | بهرامشاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر) | جمادیالاولی ۵۱۲ ق | (به سال ۵۴۷ ق. / ۱۱۵۲ م. درگذشت) | |||||||||
معزالدوله | خسروشاه پسر بهرامشاه پسر مسعود. | ۵۴۷ | (به سال ۵۵۵ ق. / ۱۱۶۰ م. درگذشت) | |||||||||
تاجالدوله | خسروملک پسر خسروشاه پسر بهرامشاه. | ۵۵۵ | ||||||||||
الفتح الغوری | (درگذشتهٔ به سال ۵۸۲ ه. ق) |
سلجوقیان، آلسلجوق، نام دودمانی ایرانی و ترکتبار بود که در سدههای (۵ و ۶ هجری؛ یازدهم و دوازدهم میلادی)، بر بخشهای بزرگی از آسیای غربی و ایران فرمانروایی داشتند.
سلجوقیان زبان فارسی را زبان رسمی و درباری قرار دادند و وزیران این دوره بهویژه عمیدالملک کندری و خواجه نظامالملک خدمات مهمی به ادبیات فارسی و گسترش دانشها کردند.
سلجوقیان
سلجوقیان در اصل غزهای ترکمان بودند که در دوران سامانی در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا میزیستند.
میکاییل سه پسر داشت به نامهای یبغو، چغری و طغرل. این قبیله که یک بار در زمان سلجوق بن دُقاق به دره سیحون کوچیده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق به سرکردگی سه پسر زادهاش به نزدیکی پایتخت سامانیان کوچیدند. اما سامانیان از نزدیکی این طایفه به پایتخت احساس خطر کردند؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد؛ ولی طغرل به کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود به اطراف بخارا کوچیدند.سلجوقیان که به اسلام رو آورده بودند، پس از ریاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را به خود گرفتند و به سامانیان در مبارزه با دشمنانشان بسیار یاری کردند. پسر سلجوق به ناممیکاییل که بعد از مرگ او ریاست این طایفه را در دست داشت، چندین حکم جهاد برای مبارزه با (به قول مورخان) کافران صادر کرد.
در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی به ریاست اسرافیل بن سلجوق برادر میکاییل دست به شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یارانش دست به شورش زدند.
طغرل
ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید با خطبه سلطنت برای رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکاییل بن سلجوق در تاریخ شوال ۴۲۹ هجری در نیشابور دانست.
طغرل به کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل باقیماند، به نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد.
طغرل برای خود اسم اسلامی رکنالدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت.
طغرل وزیری با کفایت که او را هم رده خواجه نظامالملک طوسی میدانند به نام عمیدالملک کندری داشت و سیاست و تدبیر او به طغرل بسیار کمک کرد.
طغرل بیک در سال ۴۳۳ وارد شهر ری شد و این شهر را آباد کرده به پایتختی بر گزید.
او سرانجام در رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری در گذشت و در مکانی که به برج طغرل (درابن بابویه)معروف است دفن شد.
آلپ ارسلان
عضدالدوله محمد آلپ ارسلان بن جغری (۴۵۵–۴۶۵هجری) بعد از مرگ عمویش طغرل به سلطنت رسید و وزارت را به عمیدالملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان به تحریک رقیب عمیدالملک (خواجه نظام الملک طوسی) او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد.
بیشتر عمر آلب ارسلان در جنگ با عیسویان سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال ۴۶۴ با حملهٔ ارمانیوس دیوجانوس -امپراتور روم- مواجه شد.
آلب ارسلان در نبرد ملازگرد، رومیان را به سختی شکست داد و امپراتور ارمانیوس دیوجانوس را دستگیر کرد. مورخان این جنگ را مقدمهٔ تسخیر بیتالمقدس و آغاز جنگهای صلیبی میدانند.
آلب ارسلان سرانجام به دست فردی به نام یوسف الخوارزمی که در جنگ آلپ ارسلان با حاکم تاوغاچ دستگیر و زندانی شده بود به سختی مجروح شد و بعد از چهار روز جان سپرد. تاریخنگاران چنین ذکر میکنند که آلپ ارسلان پیش از مرگ چنین گفتهاست:
«دیروز در روی تپهای بودم و زمین را مینگریستم که زیرپای ارتشم به لرزه درمیآمد. در این هنگام به خود گفتم حاکم این جهان منم، چه کسی است که میتواند با من مقابله کند. خداوند غرور مرا دیده و جان مرا به وسیلهٔ یک اسیر گرفت».
ملکشاه (۴۶۵–۴۸۵هجری)
ملکشاه پسر آلپ ارسلان، بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظامالملک به کرسی سلطنت نشست. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظامالملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان سلجوقی مدعی غلبه کند.
او موفق به توسعه سرزمینهای تحت سلطه سلجوقیان شد. از متصرفات او میتوان به بازپسگیری اورشلیم از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدودههای تحت تصرف او میباشند.
حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، پس از برکناری خواجه نظامالملک و روی کار آمدن تاجالملک قمی، حرکتی رو به زوال در پیش گرفت.
عاقبت، خواجه نظامالملک در نهاوند بدست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر اوانی در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. البته بنا به روایتی دیگر، خواجه نظام الملک به دست یکی از غلامان خود و به تحریک تاج الملوک که پیشکار ترکان خاتون همسر زیبای ملکشاه بود، با ضربت دشنه کشته شد.
ملکشاه نیز در همان سال و تنها سی و پنج روز پس از مرگ خواجه نظام الملک، در حالیکه در بغداد مهمان خلیفه عباسی بود، دچار زردی گردید و زندگی را بدرود گفت.
انشعاب در حکمرانی سلجوقیان
یه علت گسترش حکومت سلاجقه، ملکشاه، کشور را به ایالات و ولایات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان، امراء یا اتابکان اداره میکرد.
اینان به علت دوری از اصفهان، پایتخت آن عهد و قدرتی که ملکشاه به آنها داده بود، بعد از مدتی شروع به تشکیل حکومتی جدا و مستقل کردند.
سلسله خوارزمشاهیان به دست انوشتکین غرجه که یکی از امراء بود تأسیس شد.
اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند.
سلطان محمد
سلطان محمد را میتوان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. پس از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی در گرفت.
... ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود به پایان رسید و برکیارق زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره بهبرکیارق بر گردانده شد.
محمد پسر دیگر ملکشاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق در سال ۴۹۸۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد در گذشت و امور به محمد منتقل شد.
سلطان محمد امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. شام، آسیای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی در فرمان او بود.
سلجوقیان شرق ایران
بعد از آنکه سلطان محمد در گذشت سلطنت ایران تقریباً به دو قسمت تقسیم شد: سلجوقیان شرق به دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیان غرب به دست محمود. سلطان سنجر در دوران سلطنت خود کشمکشهای فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان به پایتختی مرو را کاملاً در اختیار خود داشت.
عاقبت سنجر در سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت در سال ۵۵۲ هجری زندگی را بدرود گفت. سنجر برای خود جانشینی نداشت و خواهر زادهاش رکن الدین محمود به جای او بر تخت نشست.
اما دز سال ۵۷۷ هجری به دست یکی از سرداران سلجوقی کور شد و باقی زندگی را در زندان به سر برد تا در گذشت.
دودمان سلجوقیان شرق با مرگ سنجر از بین رفت.
علل زوال سلاجقه بطور خلاصه عبارتند از:
۱. جنگهای خانگی افراد خاندان سلجوقی برای کسب قدرت
۲. ملوک الطوایفی و تجزیه شدن قلمرو
۳. ناامید کردن مردم به دلیل گرفتن مالیات و عوارض سنگین برای تأمین ارتش
پادشاهان سلجوقی
پادشاه | زندگی | پادشاهی (تاریخ میلادی) | |
---|---|---|---|
۱ | رکنالدین طغرلبیک بن سلجوق | .... -.... |
۱۰۳۷–۱۰۶۳ |
۲ | عضدالدوله آلپ ارسلان | .... -.... |
۱۰۶۳–۱۰۷۲ |
۳ | جلالالدوله ملکشاه | .... -۱۰۹۲ |
۱۰۷۲–۱۰۹۲ |
۴ | ناصر الدنیا و الدین محمود بن ملکشاه | ۱۰۸۷-.... |
۱۰۹۲–۱۰۹۴ |
۵ | رکن الدین برکیارق | .... -.... |
۱۰۹۴–۱۱۰۵ |
۶ | جلالالدین ملکشاه بن برکیارق | ۱۱۰۰-.... |
۱۱۰۵–۱۱۰۵ |
۷ | غیاث الدنیا و الدین محمد | ۱۱۱۸-... |
۱۱۰۵–۱۱۱۸ |
۸ | محمود بن محمد بن ملکشاه | ۱۱۰۴–۱۱۳۱ |
۱۱۱۸–۱۱۳۱ |
۹ | داود سلجوقی | .... -.... |
۱۱۳۱–۱۱۳۱ |
۱۰ | مسعود بن محمد بن ملکشاه | .... -۱۱۵۲ |
۱۱۳۴–۱۱۵۲ |
۱۱ | معزالدین احمد سنجر | ۱۰۸۶–۱۱۵۷ |
۱۰۹۷–۱۱۵۷ |
اوضاع اداری
نظام دیوانی مهتمرین بخش حکومت سلجوقی بود. وزرا اکثراً از نخبگان عصر سامانی بودند که بعد از سقوط غزنویان در ایران به سلجوقیان پیوستند تا ارزشهای فرهنگی خود را حفظ کنند. به همین دلیل مقام وزیر وظایف بسیاری را بر عهده داشت همچون وظایف مالی، وظایف نظامی، وظایف قضایی و مذهبی و وظیفه تصدی و تشریفات. اما مهمترین و اصلیترین وظیفه وزرا حفظ روابط حسنه بین خلیفه و سلطان بود (خلیفه قدرت عرفی و مذهبی و سلطان قدرت سیاسی را داشت )
امرا و فرماندهان سلجوقی مرکب از فرماندهان نظامی و حکام ولایات بودند که آنها را میتوان به سه گروه تقسیم کرد: آنهاییی که در درگاه سلطان بودند، آنهایی که زمیندار بودند و آنهایی که آواره بودند.
یکی از مقامهایی که با قدرت گیری سلجوقیان دچار تحول شدید شد، منصب قاضی بود. رئیس قاضیان قاضی القظات نام داشت که در پایتخت توسط سلاطین سلجوقی انتخاب میشد.
اوضاع اجتماعی
یکی از خصیصههای مهم وضع اجتماعی عصر سلجوقی هجوم دستههای ترکمن به شهرها و روستاهای ایران بود. اطلاعات چندانی از اوضاع شهرها در دست نیست و تنها این معلوم است که نیاز مردم شهرها از طریق فراوردههای دامی تأمین میشد.
کشاورزی اصلیترین منبع درآمد دولت بود که وزیر مسئولیت افزایش آن را داشت.
اصلیترین مالیاتها در عهد سلجوقی عبارت بود از: مالیات ارضی، مالیات مراتع و مالیات احشام.
فرهنگ
بنیادگذاری مدارس نظامیه، در بغداد، بلخ، نیشابور، اصفهان و ایجاد کتابخانهها و خانقاهها و مدارس گوناگون از کوششهای فرهنگی این دورهاست.
نویسندگان و مشاهیری مانند: امام فخر رازی، امام محمد غزالی، ابوالفرج بن جوزی، شیخ شهاب الدّین سهروردی، امام الحرمین جوینی و امثال آنان نیز در این روزگار میزیستند.
زبان فارسی در این دوره رواج کامل یافت و بیشتر پادشاهان سلجوقی در گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و سخن فارسی و تشویق و ترغیب شعرا و نویسندگان فارسی زبان کوشش فراوان کردند.
پادشاهان سلجوقی برخی خود شعر میسرودند، چنانکه ملکشاه سلجوقی هم اشعار فارسی حفظ داشت و هم خود به فارسی شعر میگفت و همچنین طغرل سوم آخرین پادشاه این سلسله شاعر فارسی گوی بودهاست.
گروهی از شاعران این دوره همچون امیرالشعرا معزی، انوری و خاقانی و نظامی در شمار استادان و پیشکسوتان بزرگ شعر و ادب فارسی قرار گرفتند و سخنسرایان و نویسندگان دیگری که در این دوره از پشتیبانی شاهان و وزیران سلجوقی برخوردار بودند عبارتند از: ابوالفضل بیهقی، خواجه عبدالله انصاری، اسدی طوسی، حکیم ناصر خسرو، عمر خیام، سنایی، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی و دیگران...
شعر فارسی در این روزگار پیشرفتهایی کرد و سبک ویژهای به نام سبک عراقی در آن پدید آمد.
همچنین در دوران سلجوقی آثاری چون کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه» در داروشناسی و مفردات دارو «زادالمسافرین» ناصرخسرو در حکمت نظری و «کیمیای سعادت» غزالی در حکمت عملی به فارسی نوشته شدند؛ ولی کسانی چونزَمَخشَری و شهرستانی، نیز در این دوره کتب فراوانی به زبان عربی که در واقع زبان دینی به شمار میرفت تألیف کردند.
خوارزمشاهیان:
خوارزمشاهیان نام خاندان شاهنشاهی ترکتبار-ایرانی است. خوارزمشاهیان در اصل غزهای ترکمان بودند که در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا میزیستند که از سال ۴۹۱ تا سال ۶۱۶ ه. ق، برابر با ۱۰۹۸ تا ۱۲۱۹ میلادی بر ایران فرمانروایی کردند.
جغرافیای خوارزم
خوارزم با نامهای خوراسیمه و خوراسیما در منابع ذکر شدهاست که این سرزمین پس از حملهٔ مغول به ایران، خیوه نامیده شد. محققان دربارهٔ واژهٔ خوارزم، تعاریف گوناگونی ارائه دادهاند؛ برخی از آنها معتقدند که «خوار» بهمعنای «پایین» و «رزم» بهمعنای «زمینِ پَست» است. عدهای دیگر از پژوهشگران، خوار را بهمعنای «خورشید» گرفتهاند و خوارزم یعنی سرزمینی که خورشید از آن بالا میآید. خوارزم بهعلت مجاورت با رود جیحون و موقعیت تجاری و بازرگانی آن، سرزمینی حاصلخیز بود و بهدلیل اینکه بر سر راه کاروانها قرار داشت، اقوام و گروههای مختلفی را بهسوی جذب کرد.
در مورد حدود جغرافیایی خوارزم، نظرات مختلفی ارائه شدهاست. بدون شک، خوارزم، ماورالنهر و خراسان بزرگ، سه سرزمین جدا از هم بودهاند ولی بعضی از منابع جغرافیایی اسلامی، این سه سرزمین و بخشی دیگر، خراسان و خوارزم را یکی دانستهاند.
تاریخ خوارزم
نخستین سلسلهای که با عنوان خوارزمشاه در منطقهٔ خوارزم قدرت گرفتند، سلسلهٔ آفریغیان بودند که حکومت آنان از سال ۳۰۵ هجری قمری، آغاز و تا سال ۳۸۵ ه.ق ادامه داشت. در سال ۳۸۵ ه.ق، حاکم خوارزم، محمد ابن احمد، بهدست آل مأمون منقرض شد و پس از آن، آل مأمون بر این منطقه حاکم شدند. مأمونیان، گرگانج را مرکز حکومت خود قرار دادند و ابوالعباس مأمونعنوان خوارزمشاه را بر خود گذاشت. این سلسله را آل فریقون نیز مینامند.
سلطان محمود غزنوی، حاکم قراخانیان، برای ایجاد ارتباط سیاسی با خوارزمشاهیان، خواهر خود را به ازدواج با مأمون درآورد و از او درخواست کرد تا نام محمود را بر خطبه و سکهٔ خوارزم ذکر کند. مأمون به دست مخالفانش کشته شد و محمود بهبهانهٔ انتقام از قاتلانش، به سمت خوارزم لشکر کشید. پس از آنکه خوارزم را به تصرف خود درآورد، همراه با غلامانی که به اسارت گرفت، بهسوی غزنه رهسپار شد؛ بنابراین خوارزم در سال ۴۰۸ ه.ق جزئی از امپراطوری غزنوی گردید ولی بهعلت دوری خوارزم با غزنه، سلطان محمود ادارهٔ آن را به دست یکی از سپهسالاران خود بهنام ابوسعید آلتونتاش سپرد و اون نیز لقب خوارزمشاه گرفت. آلتونتاش همراه با دو پسر خود، سلسلهٔ خوارزمشاهی دیگری در این منطقه تشکیل داد که تا سال ۴۳۳ ه.ق دوام داشت.
در زمان ملکشاه سلجوقی، این سرزمین به صاحب مقام طشتدار که از ارکان و مقامات اداری بهشمار میآمد، واگذار شد تا او با استفاده از درآمد این منطقه، هزینههای طشتدارخانه را تأمین کند. از زمان برکیارق، سمت والیگری خراسان بهحبشی بن آلتونتاش و حکومت خوارزم به قطبالدین محمد واگذار شد و او در زمان سلطان سنجر سلجوقی در سمت طشتداری باقی ماند و بهاین ترتیب، بنیان حکومت خوارزمشاهی و قدرتیابی این خاندان آغاز شد.
آغاز کار خوارزمشاهیان
نوشتکین غرچه نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سلجوقیان خریداری شد.
این غلام رفته رفته در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد.
نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.
پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «۴۹۱ ق / ۱۰۹۸ م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد.
بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد.
پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند.
چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.
- خوارزمشاهیان (۱۲۳۱ → ۱۰۷۱)

میراث سلجوقی در اختیار خوارزمشاهیان
در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید.
رویارویی علاء الدین محمد با خلیفه عباسی
بیست سال «۵۹۶–۶۱۶ ق / ۱۲۰۰–۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین محمد خوارزمشاه به طول انجامید. سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیانِ عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی میشدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.
رویارویی با مغولان
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای فرارودان (ماوراءالنهر) گسترش میداد، خلیفهٔ بغداد — الناصر الدین بالله — برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود.
در آن سوی مرزهای شرقیِ قلمروِ خوارزمشاهیان، قدرت نوخاستهای در حال طلوع بود.
مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیهای از طوایف بَدَوی یا بدویگونه خود را برای حرکت به سوی فرارودان آماده میساختند اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسیِ سلطانِ خوارزمشاه و خلیفه بغداد نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد.
در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده میشد از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقیماند ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیهٔ تباهشده و در یک کلام ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش بازمیگشت، بخش عمده ایران به کلیویران شده و بسیاری از آثار تمدنیِ آن نابود شده بود.
دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که میتوانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در استبداد مطلق، ماجراجوییهای شاهانه و تنگنظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کارگردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.
در کل علل سقوط خوارزمشاهیان را میتوان در چند مورد زیر خلاصه کرد:
۱. خوارزمشاهیان مغولان را اقوامی پست میدیدند و به همین دلیل به حمله آنها به قلمرو شمال غربی توجه نکردند.
۲. دخالتهای نابجا و نفوذ فوقالعاده ترکان خاتون
۳. آرایش دفاعی نیروهای خوارزمشاهیان در شهرها
۴. از بین رفتن حکومت قراختاییان توسط سلطان محمد که ایران را با امپراتوری مغول همسایه ساخت
فرمانروایان خوارزمشاهی
- نوشتکین غرچه متوفی ۴۹۱ ه. ق.
- قطبالدین محمد از ۴۹۱ تا ۵۲۱ ه. ق.
- اتسز خوارزمشاه از ۵۲۱ تا ۵۵۱ ه. ق.
- ایل ارسلان از ۵۵۱ تا ۵۶۸ ه. ق.
- سلطانشاه (پسر ایلارسلان) متوفی ۵۶۸ ه. ق.
- علاءالدین تکش (پسر ایلارسلان) از ۵۶۸ تا ۵۹۶ ه. ق.
- علاءالدین محمد از ۵۹۶ تا ۶۱۷ ه. ق.
- جلال الدین منکبرنی از ۶۱۷ تا ۶۲۸ ه. ق.
- وسعت بزرگی خوارزمشاهیان